جدول جو
جدول جو

معنی کن ترک - جستجوی لغت در جدول جو

کن ترک
(کُتَ رَ)
نوعی بیماری در کرم ابریشم که بن تن او ترکد و میرد. قسمی بیماری کرم ابریشم که شکاف و ترکی در اسفل تن وی پدید آید. بیماری کرم پیله راگویند که در مخرج سفلای وی ترکد. مرضی در کرم قز که از خوردن برگ تر (رطوبت دیده) زاید و قبل از تنیدن از ته می ترکد و می میرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پس ترک
تصویر پس ترک
اندکی پس تر، عقب تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنشتوک
تصویر کنشتوک
ریشۀ گیاه اشنان که آن را پس از خشک کردن می کوبند و در شستن پارچه و لباس به کار می برند، بیخ، چوبک، چوبک اشنان، جوغان، غسلج، کنشتو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنترل
تصویر کنترل
بازرسی، تحت مراقبت و نظارت داشتن، توانایی اداره و هدایت خود یا کسی، دستگاهی برای کنترل وسیلۀ برقی از راه دور، کنترل از راه دور
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَ)
قسمی آفت و بیماری کرم پیله و آن شکافی است که در بن کرم پدید آید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
از درختهای جنگلی. در جنگلهای گرمسیری مجاور خلیج فارس و دردریای عمان وجود دارد. (جنگل شناسی ج 2 ص 133 و134)
لغت نامه دهخدا
(کُ دُ رَ)
صمغی باشد که آن را بجاوند و آن را علک خائیدنی هم می گویند و گویند مصطکی همانست. (برهان) (آنندراج). کندرو. مصطکی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پَ تَ رَ)
بعید هذا. اندکی متأخر: و او (یعنی کوکب علوی) مستقیم است تا آنگاه که بوقت برآمدن آفتاب آنجا رسد که اگر آفتاب آنجا بجای او بودی از پس ترک از نماز پیشین بودی. (ابوریحان از التفهیم) ، هر چیز صیقلی که در لای کاغذ گذارند تا محفوظ ماند، فواتی که شخص در دم مردن زند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ تُ)
شاعر، شاه عباس او را سگ لوند لقب داد. (ذریعه ج 9 ص 241 از آتشکدۀ آذر)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
به معنی کنشتو و آن گیاهی باشد که بدان جامه شویند. (برهان) (ناظم الاطباء) :
تو خوش بنشین که اعدای تو شستند
ز ملکت دل به صابون کنشتوک.
فخری اصفهانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
نام کوهی است میان ترکستان شوروی و ترکستان شرقی متعلق به چین. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کُ رُ / کُ تُ رُ)
وارسی. بازبین. (فرهنگستان). وارسی. بازرسی. تفتیش: کنترل بلیطها. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ رَ)
بسیار قلیل و اندک:
آب اگرچه کمترک نیرو کند
بند و ورغ سست و پوده بفکند.
رودکی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
، اندکی کمتر:
شب تار و بیابان دورمنزل
خوشا آن کس که بارش کمترک بی.
باباطاهر.
آلت آشکار جز سگ را مدان
کمترک انداز سگ را استخوان.
مولوی.
- امثال:
کمترکی نترکی، نظیر: کم بخور همیشه بخور. رب اکله تمنع الاکلات. (امثال و حکم ج 3 ص 1236 و ج 1 ص 172)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان شیراز که 304 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کمترک
تصویر کمترک
بسیار قلیل و اندک
فرهنگ لغت هوشیار
لکه های کوچک و بزرگ نقطه مانند قهوه یی که بر روی پوست صورت و گردن و دست و پا (نقاطی از پوست که در معرض تابش نور خورشید قرار میگیرد) پدید میاید. این عارضه که از سن سه سالگی ببالا در اشخاص سفید پوست که دارای مو های بور هستند دیده میشود بهیچوجه ناراحتی و درد ندارد و ساری نیز نیست و تقریبا معالجه پذیر نمیباشد کنجودک کنجتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنترل
تصویر کنترل
بازبین، وارسی، تشفیش، بازرسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ما ترک
تصویر ما ترک
مرده ماند مر دری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس ترک
تصویر پس ترک
اندکی عقب تر متاخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنترل
تصویر کنترل
((کُ تُ رُ))
جستجو، تفتیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنترل
تصویر کنترل
مهار، وارسی، در شمار آوردن
فرهنگ واژه فارسی سره
بازدید، بازرسی، تفتیش، وارسی، نظارت، سانسور، مهار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع بندپی شهرستان بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
کفش دوزک
فرهنگ گویش مازندرانی
مرد زن صفت
فرهنگ گویش مازندرانی
جلوتر، نزدیکتر
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در حوزه ی شهرستان
فرهنگ گویش مازندرانی
الکن، کسی که لکنت زبان دارد، بالای سر، نوک، قله، ارتفاع، کاکل
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در کلاردشت واقع در منطقه ی عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
پایین تر، کمتر
دیکشنری اردو به فارسی